عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
باربیکیو یا BBQ | 0 | 546 | mahsa733 |
باربیکیو چیست؟ | 0 | 147 | mahsa733 |
بفرمایید انجمن عاشقانه | 0 | 128 | 1377 |
کابل شبکه اشنایدر دیجی لینک ارزان وستا | 1 | 124 | mahsa733 |
کابل شبکه اشنایدر دیجی لینک | 1 | 104 | mahsa733 |
آداپتور فیبر نوری چه کاربردی دارد؟ | 0 | 85 | mahsa733 |
آداپتور فیبر نوری | 0 | 85 | mahsa733 |
شعر های (atena75) | 14 | 439 | hajmohamad |
اس ام اس فلسفی و جملات قصار زیبا (5) | 1 | 156 | hajmohamad |
کل کل پلی اسیشن را برای سرگرمی میپسندید یا ایکس باکس | 0 | 90 | hajmohamad |
طراحی سایت فروشگاهی | 1 | 108 | mahsa733 |
طراحی سایت فروشگاهی بهپردازان | 1 | 113 | mahsa733 |
بهترین شرکت طراحی سایت در تهران | 0 | 87 | mahsa733 |
پیامک و استاتوس تیکه دار جدید
همه درست شبیه هم هستند
فقط بعضی ها بهتر و باورکردنی تر دروغ میگویند !
.
.
.
این قدر مرا از رفتنت نترسان …
ماندن کنار من لیاقت می خواست نه بهانه …
می خواهی بروی برو …
بلند می گویم به درک که رفتی …
.
.
.
فکر نمی کردم انقدر گرون قیمت باشم !
پول لازم بود ؛ منو فروخت …
لحظه هایم مـــال تــو ..
بـه قیمت صـفر " تومن"
همین که
"تـــو" کنـــار "مـن" باشی
ثروتمـندترین انساـم ..
باید دانست
" جاده های زندگی را خدا هموار می کند
کار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست ... "
نام رمان" target="_blank">رمان » دیکته زندگی
نویسنده : 98لاورز
تعداد صفحات : 127
نوع فایل : PDF
تعداد فصل ها : 4 (کامل شده و قرار گرفته است)
خلاصه رمان" target="_blank">رمان :
داستان در مورد دختری که بعدِ دو سال از مرگِ عزیزانش به خودش میاد و میخواد سعی کنه جایِ پایِ خودشو توو جامعه محکم کنه.میخواد به خودش ثابت کنه محکمه…اقتدار داره و مهم تر از همه میتونه با حرکاتش کاری کنه که اطرافیانش مثه بقیه دخترا که تنها زندگی میکنن به چشمِ بد بهش نگاه نکنناما…در این راه سرنوشت دیکته ی زندگیشو شروع میکنه براش نوشتن و اون خواسته یا ناخواسته واردِ بازی و دنیایِ جدیدِ شیرینی میشه که همه میدونن چیه……
|| جدیدترین پیامک های فاز سنگین و دلشکسته بهمن ۹۳ ||
ورود به آرشیو پیامک های غمگین و دلشکسته
زندگی تلخ ترین…
خواب من است!
خسته ام خسته از این خواب بلند
- – – – – – – – – – – – – – -
کرم دندانهایم را خورد …
از بس در قاب زندگی گفتم : سیب !
- – – – – – – – – – – – – – -
خدایا ته نشین شد آرزوهایم ، کمی هم بزن زندگی ام را
- – – – – – – ادامه مطلب مشاهده کنید– – – – – – – -
پیامک احساسی عاشقانه بهمن ۹۳
بی کلام اینجا باش
بودنت با دل من ، بی صدا هم زیباست !
.
.
.
دو کلام حرف حساب باهات دارم :
” دوست دارم ”
.
.
.
آرزویم این است که بهاری بشود روز و شبت
که ببارد به تمام رخ تو بارش شادی و شعف
و من از دور ببینم که پر از لبخند است :
چشم و دنیا و دلت !
نویسنده : 98لاورز
تعداد صفحات : 186
نوع فایل : Pdf
خلاصه رمان" target="_blank">رمان :
داستان درباره ی زندگی دختر جوانی است که احساس می کند با وجود شرایطی که دارد هیچ وقت مورد خوبی برای ازدواج پیدا نمی کند و از آنجایی که عاشق بچه است قدم در راهی می گذارد که زندگی اش را دستخوش تغییرات گاه تلخ و گاه شیرینی می کند…
متن عاشقانه غمگین کوتاه,متن های غمگین عاشقانه,متن جدید غمگین
.
یه وقتایی هست
نه گریه کردن آرومت میکنه نه نفس عمیق
نه یه لیوان آب سرد نه داد زدن
ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎﻳــــــــی ﻫﺴـــــﺖ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ نیاز داری
برای همیشه نباشی
ﻫﻤﻴﻦ….!!!!!
.
.
سر به هوا نیستــــم امــــا
همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم
حال عجیبـــی ست دیدن همان آسمانی که
شاید تو دقایقی پیش به آن نگاه کـــرده باشی
.
.
دلتنگ شده ام
نمیدانم ! شاید برای تو
یا شاید برای دیروزهایی که باتو گذشت
از ایـــــنجا
صدایت میـــــکنم !
تو از آنــــــجا بغلم کن !
دلــــم گرفــــته
.
.
از آدمهای پر توقع فاصله بگیر اینها مقیاست را
بهم می زنند و حرمت مهرت را می شکنند،چون
آنها حافظه ضعیفی دارند خوبیها را زود فراموش می کنند
سایت 98لاورز : سایتی برای همه سلیقه ها
رمان" target="_blank">رمان آبی به رنگ احساس من
فصل 2
نزدیک به 10تا مرد عرب توی سالن جمع شده بودند..اون 4 تا دختر هم درست مثل من لباس پوشیده بودند ولی رنگ بندی لباسشون با من فرق داشت..
واحده بازومو گرفت و منو برد سمتشون..کنارشون ایستادم..ردیف تو یه خط ایستاده بودیم..
سرمو بلند کردم و نگاهی به اطرافم انداختم..5 نفر روی صندلی درست روبه روی ما نشسته بودند..4 نفر مرد عرب که سرتا پا لباس عربی به تن داشتند..و اون یکی مرد هم..همون کسی بود که جلوی پله ها بهش خورده بودم..اقای شاهد..
شیخ هم بالا نشسته بود..نگاهش رنگ رضایت داشت..سرخوش می خندید..
به زبان عربی یه چیزایی گفت.. شاهد از جاش بلند شد..رو به شیخ چند کلمه عربی حرف زد..بعد هم به طرف ما اومد..
واحده کنارم ایستاده بود..زیر لب گفتم :چی میگن؟!..می خوان چکار کنن؟!..
چیزی نگفت..
رمان" target="_blank">رمان آبی به رنگ احساس من فصل اول
خلاصه داستان :
تنها و ماتم زده..با دلی پر از درد و غم..توی اتاقم نشسته بودم و زل زده بودم به دیوار..
حوصله ی اشپزی نداشتم..یه کم نون وپنیر خورده بودم که سر دلمو بگیره و ضعف نکنم..اشتهام کور شده بود..
با شنیدن صدای رعد وبرق سرمو چرخوندم و نگاهمو به پنجره دوختم..
اسمون می غرید..بارون به شدت می بارید..
تعداد صفحات : 108