loading...
عاشقانه 98لاورز
آخرین ارسال های انجمن
admin بازدید : 1243 شنبه 26 مهر 1393 نظرات (0)

دانلود رمان پسر تهرونی ، دختر کرمونی

خلاصه داستان :

سام و خونوادش به دلیل مشکلاتی راهی کرمان" target="_blank">رمان ، خونه پدربزرگه سام میشن .
خانواده ۴ نفره ای برای تنها نبودن و کمک حاله مادر بزرگ و پدر بزرگه سام خونه آنها زندگی میکردند و دختری زیبا روی و زیبا خویی دارند و طی اتفاقاتی این دو نفر مجبور میشن …

pdf دانلود رمان پسر تهرونی ، دختر کرمونی | خانم طلا کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان پسر تهرونی ، دختر کرمونی | خانم طلا کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان پسر تهرونی ، دختر کرمونی | خانم طلا کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان پسر تهرونی ، دختر کرمونی | خانم طلا کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

android دانلود رمان پسر تهرونی ، دختر کرمونی | خانم طلا کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

 قسمتی از متن رمان" target="_blank">رمان :

تازه از دانشگاه رسیده بودم خونه که صدای ناله و شیونه مامانمو شنیدم و صدای بابام که سعی در آروم کردنش داشت…با خودم فکر کردم نکنه برای آقاجون مامان جون اتفاقی افتاده ؟ یا فرزانه جون چیزیش شده ؟…نه
سریع فاصلمو از حیاط تا در ورودی چوبیمونو دویدم و درو باز کردم …. مامانم روی زمین نشسته بود و بابامم یه لیوان آب دستش بود که تلاش برای به خورد دادن مامان میکرد
مامان با گریه و صدای نسبتا بلند میگفت : حالا این مرتیکه رو از کجا پیدا کنیم ؟ بد بخت شدیم
بابا : ما که به پلیس دادیم و ازش شکایت کردیم پیداش میکنن
کفشامو در آوردم و جلو تر رفتم و به بابا مامان نزدیک شدم
من : چی شده ؟
مامان که یکم صداش پایین تر اومده بود دوباره بلند شد و با ناله گفت : دیدی چه خاکی به سرمون شد ؟ مرتیکه نفهم سرمونو کلاه گذاشت و غیبش زده
بابا : سام ، توام تا که این آروم تر شد بیا حرف بزن ، بعدا بهت میگم برو یه آب قند درس کن
کیفمو روی مبل انداختم و رفتم تو آشپزخونه و از توی کابینت یه لیوان برداشتم ، از توی یخچال یه بطری آب خنک برداشتم و توی لیوان ریختم و شکر هم اضافه کردم ؛ همین طور که به طرفه هال میرفتم شربت آب قند و هم میزدم
نشستم کناره مامان و لیوانو به طرفه دهنش برم که با دستش دستمو گرفت و مانعم شد
بابا : یعنی چی رویا ؟ باید بخوری داری از حال میری که..
بابا لیوانو از دستم گرفت و به دهنه مامان نزدیک کرد ، مامان هم این بار مخالفتی نکرد و چند قلپ خورد و یکم آروم تر شد و سرشو به شونه بابا تکیه داد و چشماشو بست … رد اشک روی صورتش بود هر لحظه کنجکاو تر میشدم
بابا مامانو بلند کرد و کمکش کرد برن تو اتاق خوابشون ….بابا مامانو روی تخت خوابوند و اومد بیرون منم بعده بابا اومدم بیرون

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایت عاشقانه 98 لاورز در فروردین ماه سال 1393 همراه با شروع سالی نو به منظور ارائه بهترین و جامع ترین سایت خدمت رسانی به تمامی پارسی زبانان میهن عزیزمون ایران شروع به کار کرده است . امید است که با وجود این خانواده بتوانیم برای شما بهترین باشیم ...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به عشق مجازی اعتقاد دارین ؟
    پرچم کدوم بالاتره؟